دستت را میگذاری روی مرزی ترین نقطه وجودت
یک حس گمشده آهسته شروع میکند به جوانه زدن
سلام که میکنی چشمت مست تماشای گنبد طلا میشود
بو می کشی تا ریه هایت پر شود از عطر حضور نگاه مهربان امام رضا(علیه السلام) و احساس تازگی ذهنت را فرا میگیرد
زیر لب زمزمه می کنی یا ضامن آهو یا غریب الغربا هوامو داری آقا؟
موقع خروج دلت را جا میگذاری در حرم و گره اش میزنی به پنجره فولاد
آمدم ای شاه پناهم بده